تواننگار| روزبه، نابینا و کارشناس شاغل در روابط عمومی یکی از ادارات مرکز استان است. ساعت ۸ صبح باید در جلسهای که با موضوع مدیریت شهری در فرمانداری برگزار میشود شرکت کند، از اینرو برنامه ریزی
میکند ۴۰ دقیقه زودتر از همیشه از خانه خارج شود تا به موقع در جلسه شرکت کند و بعد هم به محل کار خود برود.
تلاش میکند ولی نمیتواند اسنپ یا تاکسی تلفنی بگیرد. با ظاهری مرتب و آراستهتر از همیشه و به همراه یار دیرین خود “عصای سپید” از خانه خارج میشود. در کوچه کارگران مشغول کندن زمین برای اصلاح کابلهای مخابراتی هستند. هیچگونه علامت هشدار دهندهای وجود ندارد، به سختی و با راهنماییهای کارگران، از کنار چالهها و انبوه نخالهها عبور میکند، یادش به چند روز قبل میافتد که کارگران شهرداری آسفالت جدیدی کف کوچه کشیدند و هنوز هم کاملا خشک نشده بود.
هنگام عبور از فلکه که به چند مسیر اصلی شهر منتهی میشود به دلیل سر و صدای زیاد! نمیتواند از حواس خود برای جهتیابی استفاده کند و به آن سوی خیابان برود، دقایقی منتظر میشود تا با یکی از عابران این مسیر را طی کند. چند دقیقهای منتظر تاکسی میشود ولی خبری نیست، عده زیادی هم مثل او منتظر وسیله نقلیه عمومی هستند، هر اتوبوسی که توقف میکند، انبوه جمعیت به سمتش هجوم میبرند و چون آن خیابان به مسیرهای متعددی منتهی میشود، روزبه باید با پرسش از این و آن سوار اتوبوس مربوطه شود.
در اتوبوس ایستگاهها توسط نرم افزار یا راننده اعلام نمیشود، او که نمیتواند تابلو کنار خیابان را ببیند، باید مدام از مسافران ایستگاهها را بپرسد و در نرم افزار مسیریاب تلفن همراهش چک کند. هنگامی که در نزدیکترین محل به مکان برگزاری جلسه اتوبوس توقف میکند، انبوه جمعیت هم در حال پیاده شدن هستند، هر کس شتابان به سمتی میرود.
در جستجوی پلی است که به پیاده رو برود، به کمک عصای سپید چند پل را پیدا میکند که خودرویی در مقابل آن پارک شده است، به ناچار مجبور میشود مسافتی را طی کند که یک پل مناسب بیابد و به پیاده رو برود، هنگام حرکت در پیاده رو عصایش به چیزی برخورد میکند، عذرخواهی میکند، فردی در ویلچر نشسته و در حال حرکت است و به او سلام میدهد، خود را مجید معرفی میکند، او هم برای آمدن در پیاده رو همین چالش را داشته و هنگام سوار شدن به اتوبوس هم به علت فاصله زیاد اتوبوس از زمین، به کمک مسافران و با زحمت زیاد، سوار اتوبوس شده است، احوال پرسی مختصری می کنند، هنگام عبور از پیاده رو با چند پله بلند فاقد هرگونه علامت هشدار دهنده، میز جلوی مغازه نانوایی، وسایل کسبه، نخالههای ساختمانی فاقد حفاظ، مواجه میشوند که همه اینها مسیر زردرنگ ویژه تردد نابینایان را قطع کرده بود، در بعضی قسمتها مسیر آنقدر باریک است که ویلچر با زحمت زیاد عبور میکند، با کمک هم از این مسیر پر مانع میگذرند. هنگام جدا شدن از هم مجید به روزبه می گوید” کفش و شلوارش خاکی شده است.”
به محوطه ساختمان محل برگزاری جلسه میرسد، از نگهبان در خصوص مکان مورد نظر راهنمایی
میگیرد، در محوطه ساختمان چند اداره دولتی قرار دارد. مسافتی نسبتا طولانی را طی میکند و به علت نبودن هرگونه علایم هدایت کننده، حتی سنگ فرش برجسته یا مشخص، جهت یافتن مسیر، باز هم به پرسش از این و آن متوسل میشود.
در سرویس بهداشتی و کمی کفش و لباسش را تمیز میکند و مطمئن نیست به همان آراستگی هنگام بیرون آمدن از خانه است. وارد جلسه شده، با حاضرین به رسم معمول سلام و احوال پرسی میکند و به جهت تاخیر پوزش میخواهد. نیم ساعتی از آن جلسه یک ساعته گذشته است. معاون شهردار، با نگاهی دلسوزانه! میگوید البته ما شرایط شما را درک میکنیم، طبیعی است شما به دلیل محدودیت جسمی که دارید دیرتر به جلسه برسید. روزبه میگوید: محدودیت ناشی از معلولیت من به کمک عصای سپید و امکانات و پیشرفتهای فعلی تا حد زیادی جبران میشود، به شرط آنکه درمانی موثر و به موقع برای معلولیت شهر محل زندگی من و همنوعانم اجرایی شود.
هر یک از معلولان در زندگی روزمره خود، بارها و بارها در موقعیت روزبه قرار میگیرند، برای انجام فعالیتهای مختلف اجتماعی و انجام نقشهای متعدد، ناگزیر از تردد در فضای شهرهای معلول! هستند که در بسیاری نقاط به دلیل وجود موانع مختلف، مسیرهای تنگ و باریک، نبودن علایم هشدار دهنده، مسیرهای ویژه، گاه وجود مخاطرات مختلف از قبیل: چالهها، پلههای بلند، پرتگاههای فاقد حفاظ، وجود اشیاء و سازههای آسیب زننده و خطرناک در مسیرها و پیاده روها و… نه تنها مانعی جدی در راه فعالیت آنها و ارتباطشان با جامعه در سطوح مختلف میشوند و مشکلات آنها را دوچندان میکنند، در بسیاری موارد، گاه آسیب جسمی معلولان را تشدید میکند و بر شمار معلولان نیز میافزایند.
نگین حیدری وکیل و مشاور حقوقی و فعال در حوزه حقوق معلولان
