کودکان سرزمین زیتون

توان‌نگار- مهری فروغی:

نه توان نگاه کردن به عکس را دارم و نه می‌شود چشم از آن برداشت.

چشمانم حوض خون شده.

اشک؛ داغ داغ سر می‌خورد روی گونه و فرو می‌افتد.

از هر طرف که حساب کنم دودوتایم چهارتا نمی‌شود!

معصومانه و بی‌کس تکیه داده است به سنگ سیاه ایستگاه پرستاری.

رنگی که این روزها سایه انداخته روی زندگی کودکانه‌اش.

تکیه داده به سنگ سیاه و تن لطیفش با سردی سنگ سفید هم‌آغوش شده است.

لابد هوا هم آنجا سرد است.

لابد دست‌های معصومش از سرما بی‌حس شده و از درد به خود می‌پیچد…

لابد

از دیدن سرخی خون وحشت‌زده است شاید هم از بی‌کسی!

این روزها؛ بیمارستان و درمانگاه در غزه، شده است ناف شهر.

هر که را بخواهی آنجا پیدا می‌کنی

کاش می‌توانستیم خودمان را گول بزنیم

کاش می‌توانستیم زمان را متوقف کنیم

کاش جهان آنقدر آرام بود که مردم غزه آرام کنار ساحل مدیترانه به تماشای ماهی‌ها می‌نشستند و یا روی بام ستاره می‌شمردند.

اما؛  این روزها، ستاره عمر مردمان سرزمین زیتون به زمین می‌افتد و کودکان چون ماهی که از تنگ بیرون افتاده باشند، روی خاک تلظی!

فرقی نمی‌کند “بن‌گوریون” باشد یا “نتانیاهو”، همه‌شان دامن از بذر مرگ پر کرده و پاشیده‌اند روی خاک غزه.

حتی از پیش‌تر، وقتی “هرتزل” پایه‌های صهیونیسم را در این سرزمین فرو کرد، بذرش را پاشید.

این روزها زخم بر صورت کودکان سرزمین زیتون چنگ انداخته و بغض بر گلوی من

بغضی که  کیلومترها دورتر

احساساتم را زندانی سینه کرده‌ است

و

حرف‌هایم را اسیر دهان…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *