آنچه از زندگی آموختم!

بنام خدا

آنچه از زندگی آموختم

همواره برای انسان در کل دوران مشکلات بسیاری قدرت نمایی می کند و این سختی ها در گذر زمان با تدبیر از بین می رود و آدمی به مسیر طبیعی زندگی باز می گردد. در این میان انسانهایی هستند که زندگیشان با درد عجین شده و سختی جزء لا ینفک زندگیشان است واژه دردمند به این افراد اطلاق می شود. ‌‌‌ اما مساله این است که گاها زندگی دردمندان از آسودگان و برساحل نشستگان زیباتر است. آنان چنان از نیروی زندگی سرشارند گویا دریایی هستند خروشان و گاه موجی سرگردان. حتی در لحظاتی وجودشان اسیر طوفان! با اینحال قلبشان مشعلدانی ست که شعله اش فروزان است و هیچگاه خاموش نمی گردد.

غمی شیرین در نهادشان نهفته و‌‌ زیبایی اندیشه، طراوت روح، نزاکت و رضایت در مقابل آنچه‌سرنوشت به آنان هدیه داده، در سینه شان ‌به ودیعه گذاشته شده است. چرا که با گذر زمان‌خود را سنجیده و غربال کرده و تصفیه شده اند. لذتی دارد درد داشتن و لب فروبستن. این سکوت سرچشمه لذت هاست. البته گاه غمناکترین آه از نهادشان بر می آید. چرا که غم عمیق، شادی سطحی و زندگی زودگذر است. منظور از امید و رضایت گریز از حقیقت نیست بلکه سعی و تلاش برای رسیدن به زندگی مطلوب تا حد مقدور است که معنا و مفهوم آن می شود بردباری قهرمانانه. بهر حال انسان ناگزیر است حقیقت را بپذیرد با مشکلات روبرو شود و با آن دست و پنجه نرم کند و با شجاعت به پیش رود. در این صورت روح پالایش شده و حتی ظرفیت دارد همتراز عشق قرار گیرد. برای حصول به این جایگاه باید با ایمان و ایقان به زندگی که برای انسان مقدر شده دل خوش کرد و ‌با ناکامی ها ساخت چرا که یاس دمار از روزگار انسان در می آورد. در مقابل بدون ایمان یعنی زندگی را در ‌نارضایتی و ناامیدی بسر بردن و طعم ذره ای شیرینی را نچشیدن، یعنی جان‌کندن و نرسیدن، یعنی حسرت بردن و خون‌ دل خوردن و این ابدا عاقلانه نیست چون بود و‌نبود چنین شخصی فرقی نمی کند و زندگیش عاطل و‌باطل می گذرد و در دنیا و آخرت خسران به بار می آورد.
البته نباید تنها به حرف اکتفا کرد زیرا به عمل کار بر آید و حرف بزرگ مسوولیت را سنگین می کند از آن گذشته عقاید را با کلمات ظریف باید بیان کرد، بنابراین اینگونه از زبانشان تشریح می کنم: ای درد من، ای مایه اندوه روحم، ای نور چشمم تو مرا مثل پولاد آبدیده محکم کردی و باعث شدی به سرنوشت لبخند بزنم حتی بخندم و این‌موهبت کوچکی نیست.
وقتی به چهره مصمم دردمندشان نگاه می کنی، می بینی که شادی مثل خورشید در قلبشان طلوع کرده، در رفتارشان ‌نشانه ای ست که جز استغنا نمی توان‌نامی بر آن نهاد.
در زندگی خود روزهایی را سپری کرده اند که گاه به اندازه سالی بوده. یک‌سال تجربه، یک سال پختگی و رسیدن به بلوغ. وجودشان سیمرغ و کیمیاست، ققنوسند از خاکستر به در آمده. افسانه نیستند شاهنامه اند که خداوند آنها را سروده است. ‌آنچه از زندگی آموختم این است که‌ وقتی زیبایی زندگی را درک می کنیم‌ که خود را از جلوه های مادی رها سازیم، از لذت ها کامجویی کنیم، اما دل نبندیم. سعادت در رهایی ست، در حرکت، در سبقت،‌‌ در جبران گذشته و امید به آینده.
بله معنای زندگی این است و سعادت چقدر نزدیک است.

چو روزگار نسازد، ستیزه نتوان برد
‌ضرورتست که با روزگار در سازی

سحرمشایخی-‌پایگاه خبری توان نگار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *