به مناسبت روز جهانی معلولان؛ افراد دارای معلولیت و محرومیت از حقوق شهری

پدیده معلولیت یکی از وجوه زندگی بشری است که در طول تاریخ و در تمامی جوامع وجود داشته و به تبعیت از قواعد پدیده بودن، اجتناب‌ناپذیر بوده و همچنان وجود خواهد داشت.

پایگاه خبری فرهنگی توان‌نگار– مطالعات اجتماعی معلولیت بر پایه نسخه پیوستار، گویای آن است که هر انسانی در طول حیات خود به عللی مانند بیماری، حوادث و یا رسیدن به دوران سالمندی، شکلی از معلولیت را تجربه خواهد کرد. وضعیت امروز جمعیت افراد دارای معلولیت در جهان نشان می‌دهد به رغم پیشرفت‌های علمی در رشته‌های پزشکی، فناوری‌های جدید و توسعه فناوری‌های آگاهی‌بخشی، نه تنها از جمعیت این افراد کاسته نشده بلکه به دلیل ماشینی‌شدن زندگی، جنگ‌ها و بروز حوادث جدیدی که در گذشته وجود نداشته‌اند، بر تعداد این جمعیت افزوده شده است. طبق آمار سازمان بهداشت جهانی، تعداد افراد دارای معلولیت در جهان به ۱۵ درصد از کل جمعیت رسیده است که این رقم در جوامع مختلف، متفاوت است. اما در مجموع افراد دارای معلولیت در حال حاضر بزرگترین اقلیت انسانی را تشکیل می‌دهند و به همین دلیل، برنامه‌ریزی برای پاسخگویی به نیازهای این جمعیت بزرگ، از وظایف مهم دولت‌ها بشمار می‌رود.
از سوی دیگر»جهان شهری شده« امروز به سمتی پیش می‌رود که اکثریت جمعیت جهان را در شهرها جای دهد و بر پایه برخی برآوردها هم‌اکنون در بسیاری از جوامع، ۷۰ درصد از جمعیت در شهرها سکونت دارند.
شهر نه تنها یک مکان برای زندگی، بلکه یک واقعیت اجتماعی است که ابزار تولید، ابزار کنترل و سلطه و قدرت را در درون خود جای داده است؛ بنابراین شهر، یک امر سیاسی و ایدئولوژیک و ایجادکننده وجوه خودآگاهی است.
به بیانی دیگر شهر باید بتواند با بهره‌گیری از مدیریت دموکراتیک بر اساس شفافیت، مسئولیت‌پذیری و پاسخگویی، زمینه مشارکت شهروندان را فراهم نماید تا شهروندان بتوانند آنگونه که شایسته است در تعیین سرنوشت خویش نقش‌آفرینی نموده و چگونه زیستن را خود طراحی و اجرا نمایند؛ زیرا انسان از قدرت اختیار و خودآگاهی برخوردار است و این خودآگاهی تشکیل‌دهنده جوهره انسانی اوست.
شهرهای امروزی هم معرف رفاه، آسایش و لذت هستند و هم‌ مرکز تجلی شکوه قدرت؛ بنابراین به عرصه رقابت بر سر کسب سرمایه‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و نمادین تبدیل شده‌اند. از سوی دیگر دسترسی نابرابر به منابع ثروت، منزلت و زیرساخت‌ها و امکانات، شهر را به عرصه نابرابری‌های اقتصادی، جنسیتی، جسمیتی، محیطی، شناختی، فرهنگی، اجتماعی، آموزشی و سلامتی مبدل ساخته که در این وضعیت، شبکه‌ای از روابط فرادستان، انحصار در خدمات و امکانات را برای آنان رقم می‌زند و عدم دسترسی به منابع، فرودستان را در تله فقر و نابرابری و محرومیت از منابع ثروت، قدرت و منزلت گرفتار می‌کند و فریادهای برابری‌طلبانه و عدالت‌جویانه همچنان خاموش می‌ماند.
بر همین اساس است که زندگی روزمره در شهر اهمیت ویژه‌ای می‌یابد؛ زندگی روزمره با روزمرگی متفاوت است. زندگی روزمره را می‌توان شی‌وارگی در تعبیر لوکاچ، از خودبیگانگی مارکس، هژمونی در بیان گرامشی یا صنعت فرهنگ در اندیشه آدرنو و هورکهایمر و یا یک عنصر تکامل‌یابنده در اندیشه‌های بنیامین دانست. اما هانری لوفر تجسم سوسیالیسم را در بالندگی زندگی روزمره جستجو می‌کند و معتقد است زندگی روزمره مثل یک خاک بارور، عرصه‌ای برای شکست هژمونی است.
او تحول انقلابی را تعامل بین انسان روزمره و تاریخ می‌داند و محل این آمیزش را شهر عنوان می‌کند و معتقد است تحولات باید در سطح زندگی روزمره اتفاق بیفتد؛ پس‌ تحول باید در سطح شهر رخ دهد.
اما شهرهای امروزی اسیر دولت‌ها و سرمایه‌داری هستند و فضاهای شهری از طریق بورژوازی مستغلات، چرخه نامولد سرمایه‌داری را شکل می‌دهند. فضاهای شهری که مثل دانش، باید نردبانی برای رهایی از طبقه پایین باشند در خدمت طبقه فرادست قرار گرفته‌اند مادامی که فضای شهری به عنوان ابزار کنترل در دست دولت‌ها و سرمایه‌داری باشد، زندگی فرودستان جامعه، بازتولید و تکرار خواهد شد. برای پیشگیری از این تکرار است که ادبیات انتقادی در حوزه مطالعات شهری شکل می‌گیرد. در حال حاضر تعریف جامع و مانعی از شهر وجود ندارد و تعاریف جامعه‌شناسان، معماران و اقتصاددانان تنها نمایی از شهر را شامل می‌شود در حالیکه تعریف کلیت شهر بدون فلسفه ممکن نیست؛ فلسفه‌ای که به کار تغییر بیاید و به پراکسیس اجتماعی باز گردد. تحقق این امر منوط به آن است که ادبیات انتقادی در حوزه مطالعات شهری به جریان غالب تبدیل شود. چیزی که در ایران تحت تاثیر منافع سه‌ضلع بازار (اقتصاد سیاسی)، حکمرانان شهری و آکادمی، ناکام می‌ماند و ما همچنان با جای خالی اندیشه انتقادی شهری و اندیشیدن به وضعیت همه شهروندان مواجه هستیم. یکی از گروه‌های اجتماعی که در این عرصه نابرابر، دچار فقر و طرد می‌شوند، افراد دارای معلولیت هستند.
این افراد در مواجهه با موانع محیطی، نگرشی و حقوقی و ناتوانی جامعه از تامین حقوق اساسی آنان، از چرخه معمول زندگی خارج شده و در ورطه فقر، گوشه‌نشینی و انزوا، سطوح مختلفی از افسردگی، بیماری، اضطراب، خشونت خانگی و غیره را تجربه می‌کنند. این امر ناشی از آن است که فضاهای شهری، پذیرای همه ساکنان خود از جمله افراد دارای کم‌توانی و ناتوانی جسمی نیستند. به بیان دیگر فضاهای شهری آنگونه سامان یافته‌اند که تنها برای توانمندان جسمی قابل استفاده‌اند. یعنی نگاه سالم‌سالار در طراحی شهری، غافلانه یا جاهلانه بخشی از ساکنان شهر را نادیده می‌گیرد. همچنان که اشاره شد شهر، عرصه رقابت بر سر منابع و سرمایه‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و نمادین است و این رقابت در فضاهای شهری رخ می‌دهد و کسانی که از ورود به این فضا منع شده باشند، عملا از چرخه کسب سرمایه حذف خواهند شد و از سوی رقبا به حاشیه شهر و نیز حاشیه مدنیت رانده می‌شوند. از سوی دیگر یکی از ابعاد برسازنده شهر، فضای بازنمایی است؛ جایی که افراد در زندگی روزمره‌شان شکلی از بودن در شهر را بازنمایی می‌کنند.
بدین معنا که نحوه بودن خود را به نحوی در مقابل چشم دیگران قرار می‌دهند؛ امری که با هویت‌یابی جدید در شهر مرتبط است. حال کسی که از حضور در فضاهای شهری منع شده و از دسترسی به منابع محروم است چه شکلی از بودن خود را به نمایش خواهد گذاشت.
طفولیت و سرپرستی‌شدگی و در شرایط بحرانی و حاد، تکدیگری در معابر و فضاهای شهری گویاترین و تلخ‌ترین شکل بازنمایی و اخراج افراد دارای معلولیت از شهر است. بدان معنا که این افراد، تحت تاثیر ساختارهای ضدمعلول‌گرا و برساخت اجتماعی ناشی از نگاه سالم سالارانه، نتوانسته‌اند هیچ سهمی از شهر را از آن خود کنند. زیرا حق حضور مشارکت‌جویانه و مطالبه‌گرانه در فضاهای شهری را از آنان گرفته‌اند.
در آن سوی پیوستار، اقداماتی تحت عنوان حمایت از افراد دارای معلولیت در شهرهای امروزی جریان دارد که به رغم برخورداری از ظاهر انسان‌دوستانه و حمایتگرانه، در ماهیت و منطق درونی خود، ضدمعلول عمل می‌کنند. ایجاد و توسعه مراکز خاص افراد دارای معلولیت از مراکز آموزشی گرفته تا مراکز نگهداری، از این دسته اقدامات هستند. جداسازی اجتماعات افراد دارای معلولیت از جامعه اصلی و ساماندهی و طبقه‌بندی آنان در مراکز و مکان‌های خاص، به حذف این افراد به عنوان طبقه‌ای از فرودستان و اخراج آنان از شهر منجر می‌شود. در حالیکه زندگی در شهر و برخورداری از همه مواهب آن و بهره‌گیری از امکانات و فضاهای شهری در راستای چگونه زیستن، اولین حق هر شهروند است که تحت تاثیر باور نداشتن به این امر و از سوی حاکمان شهری که خود را متولیان و صاحبان شهر می‌دانند در قبال یک زندگی حداقلی و مستمری بخور و نمیر از افراد معلول گرفته می‌شود. غافل از آنکه حق به شهر، حق به مرکزیت شهر و قرار گرفتن در مرکز تصمیم‌گیری‌هاست. افراد دارای معلولیت مثل همه افراد دیگر برای آنکه چگونه زیستن خود را تعیین نمایند نیازمند اشغال مرکزیت هستند نه مشغول شدن به کاری در کنج خانه‌ها، آسایشگاه‌ها و یا مراکز آموزشی ویژه.
امیر مولوی

انتهای پیام/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *