دل نوشته‌ای از فاطمه طایی خبرنگار سمیرمی؛ من یک توانخواهم…

توان‌نگار– فاطمه طایی|من یک دختر توانخواه و مانند هر فردی در جامعه، دارای یک حقوق شهروندی هستم. من خودم را با همه نقاط ضعف و قوت جسمی قبول دارم و تمام توانم را به کار می برم تا بتوانم بدون حمایت و کمک دیگران از پس مشکلات روز مره ام برایم.
اما آنچه مرا بیشتر از هر چیزی می آزارد، نگاه ترحم آمیز دیگران است که با دیدن من گویی یادشان می‌افتد خدا را برای نعمت سلامتی‌شان شکر کنند.
غافل از اینکه ما معلولان نیز هرگاه بی‌عدالتی و پایمال شدن حقوق مظلومی را از طرف انسان های سالم‌ می بینیم خدا را شکر می‌کنیم که برچسب معلولیت داریم اما برچسب بی انصافی را با خود بر پیشانی یدک نمی کشیم.
من یک توانخواهم و مسئولین و پیمانکاران موظفند مبلمان شهری، پیاده‌روها، اتوبوس‌ها، باجه های خودپرداز، ورودی پیاده رو ها، پارک ها و ..را برای تردد ما درست تعبیه کنند اما گاه با یک نگاه گذرا احساس میکنیم از عمد زیرساخت‌ها را به گونه ای آماده کرده‌اند که حتی افراد سالم هم نمیتوانند از آنها استفاده کنند!
عابر بانک هایی که چندین پله آهنی دارند، فضای سبزی که هیچ مسیری برای تردد با ویلچر ندارند، اتوبوس‌هایی که اگر افراد سالم هم پایشان سُر بخورد بدون شک مصدوم و معلول می‌شوند.
من یک توانخواه هستم‌ که دیگران مرا یک معلول می خوانند اما من تفکر معلولیت را در نحوه سخن گفتن، رفتار و اعمالشان به خوبیمی بینم و در دل به آنها می خندم، چرا که بعضی از آنها بیشتر از من نیازمند کمک و ترحم هستند.
من یک توانخواه هستم اما تمام توانم را برای رسیدن به رویاهایم به کار می‌گیرم ولی به محض رسیدن به قله‌های موفقیت هستند افرادی که حق خود می‌دانند تا به دلیل سالم بودن بال هایم را بچینند و پَر پروازم را قیچی کنند.
نمی دانم چرا بعضی ها به ما افراد توانخواه حسادت می‌کنند! هر چه فکر می‌کنم میگویم آخر ما نمی توانیم جای آنها را بگیریم!!
من یک توانخواه هستم، آرزو دارم، و رویایم برای نفس کشیدن در فرداهای دیگر برای من با ارزش ترین دارایی من است. انتظار دارم مسئولین و مردم به جای سد ساختن بر جلوی پاهایم، پله های ترقی را نشانم دهند.
من یک توانخواهم…
هر شب قبل از خواب با خدایم صحبت می کنم، کنارش می‌نشینم و یک فنجان چای داغ مینوشم. به حرفهایم گوش می‌دهد و به رویم لبخند میزند، آرام از من می‌پرسد آیا از تقدیرت ناراضی هستی؟
اشک هایم جاری می‌شود، می گویم از تقدیرم نه، اما از بعضی انسان هایی که آفریدی بله!
موهایم را نوازش می کند، و آرام می گوید؛ آن ها با من؛ برو با آرامش بخواب.
و بعد هر شب من این جمله را با همه وجودم زمزمه میکنم:
پروردگارا
من‌در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری
من چون تویی دارم و تو
چون خودی نداری
و در یک‌جمله من از همه مسئولان، مدیران و مردم مانند هر شهروندی، حقوق شهروندیم را برای یک زندگی عادی مطالبه دارم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *