وقتی که شوخی بوی کنایه میگیرد
- کد خبر: 4057
- /
- 24 آذر 1400 - ۲۰:۵۹
- /
- یادداشت
بگذارید حالا که به بهانه هفته پژوهش قلم به دست شده¬ام از همان اولش بگویم. دبیرستان که بودیم، دلمان می¬خواست زودتر وارد دانشگاه شویم تا از جبر آموزشی موجود در مدرسه رها شویم. کنکور که دادیم، کسی یا نهادی نبود که متولی استعدادسنجی و کمک به انتخاب¬رشته ما شود. هر کسی اولویتی داشت. اولویت من هم که شناختی از توانمندی خود نداشتم، بیشتر دانشگاه¬محور بود. حدود سال ۸۵ بود که دانشگاه اصفهان آغوش پر مهرو کینش را بر من گشود و به صورتم لبخند زد و دانشجوی فلسفه شدم. پس از یک سال فلسفه را به مقصد ادبیات فارسی ترک کردم. از همان اول در تحقیق¬های کلاسی فقط یک چیز برایم مهم بود: موضوعی که انتخاب می¬کنم کاربردی و به¬روز باشد. بنابراین کم کم فهمیدم که چقدر با رشته¬ای که در کتابخانه نشستن، بررسی بلاغی کردن، نقد فرمالیستی کردن، شرح و معنی کردن متن، تاریخ ادبیات خواندن و… برایش مهم¬تر از گوشه¬ای از دردهای جامعه را با مفاهیم غنی و آثار گذشته گرفتن است، بیگانه¬ام. آنجا بود که مصمم¬تر از قبل تنها به کارهای میان¬رشته¬ای توجه نشان می¬دادم و این آغاز دردهایی بود که بخاطر انتخابی که کرده¬ام باید در کنار تمام سختی¬های دیگر زندگی¬ام تحمل می¬کردم.
پایان¬نامه کارشناسی ارشد را به لطف آشنایی با تعلیم و تربیت در آن فضا نوشتم و حالا که دانشجو و دانش-آموخته دکترای ادبیات فارسی هستم نیز هنوز در همان فضا می¬نویسم هرچند می¬دانم علم که نه، حتی سوادم نه درخور کار میان¬رشته¬ای است و نه خود را انسان صاحب علمی در رشته خویش می¬دانم اما چیزی که فضای دانشگاه در من ازبین برد، اشتیاق و انگیزه انجام کار علمی و داشتن دلیل آموختن بود و من این نبودم.
من حواسم نبود که وقتی با سادگی تمام و با تصور اینکه دانشگاه یعنی فضای بازی برای ارائه و نقد افکار و عقاید و در عین حال احترام گذاشتن به یکدیگر، در پاسخ به اینکه چه قلمی را می¬پسندم یا بیشتر سخنرانی چه کسی را گوش می¬دهم، اگر صادق باشم تا قیامت مورد طعنه اساتیدی قرار می¬گیرم که تنها وظیفه¬شان راهنمایی علمی و ایجاد نشاط و انگیزه رشد علمی در میان دانشجویان است. منی که طی این سال¬ها بدون هیچ حاشیه¬ای و به عنوان یک دانشجوی مذهبی که سرش به کار خودش است و سعی می¬کند حرف اضافه¬ای نزند به جای گرفتن راهنمایی از استاد، درگیر چالشهای ذهنی و جناحی و تغییر و تحولات سیاسی جامعه و دانشگاه می¬شوم که البته تحمیل شده از سوی استادی است که به هر دلیلی این حواشی را به انجام وظایفش ترجیح می¬دهد. به عنوان کسی که ممکن است فعالیت اجتماعی هم داشته باشم اما آن را به حریم دانشجویی خویش وارد نکرده¬ام، متعجبم از این همه تقصیری که یکدفعه و با برخی تغییر و تحولات باید به جای کمک علمی دریافت کنم.
نمی¬دانم چرا اما شاید فضای رانتی دانشگاه، امر را بر عده¬ای مشتبه کرده و باعث شده که فکر کنند همه دانشجوها قصد آویزان شدن به این مسؤول و آن مسؤول یا آن استاد و این استاد را دارند. باعث شده فکر کنند همه چیز شعار است حتی اینکه حقوق می¬گیرند تا وظایفشان را انجام دهند و اگر بخاطر کوتاهی آنها فلان همکارشان از رشته¬ای دیگر وظایف استادی و راهنمایی آنها را بر عهده گرفت یعنی یک رابطه و خط و ربط رانتی باید آن وسط باشد! از چه زمانی جامعه دانشگاهی ما انقدر از رسالتش دور شد که به دانشجو به جای راهنمایی، بخاطر عقایدش و در مقابل سایرین چندین و چند بار تکیه¬ها و کنایه¬های دردآور می¬زند و نام آن را شوخی می¬گذارد؟ تا چه زمانی در بعضی گروهها، وقت راهنمایی دانشجو فقط به گفتگوهای بی ربط خواهد گذشت؟ چه کسی مسؤول حقی است که از دانشجو ضایع می¬شود؟ چه کسی می¬تواند معنای استاد که انتظار می¬رفت فردی امین و دارای تعالی شخصیتی باشد ولی حالا شده کسی که باید از او فرار کنیم، ترمیم کند؟
یاس رستگار