وقتی که شوخی بوی کنایه میگیرد

بگذارید حالا که به بهانه هفته پژوهش قلم به دست شده¬ام از همان اولش بگویم. دبیرستان که بودیم، دلمان می¬خواست زودتر وارد دانشگاه شویم تا از جبر آموزشی موجود در مدرسه رها شویم. کنکور که دادیم، کسی یا نهادی نبود که متولی استعدادسنجی و کمک به انتخاب¬رشته ما شود. هر کسی اولویتی داشت. اولویت من هم که شناختی از توانمندی خود نداشتم، بیشتر دانشگاه¬محور بود. حدود سال ۸۵ بود که دانشگاه اصفهان آغوش پر مهرو کینش را بر من گشود و به صورتم لبخند زد و دانشجوی فلسفه شدم. پس از یک سال فلسفه را به مقصد ادبیات فارسی ترک کردم. از همان اول در تحقیق¬های کلاسی فقط یک چیز برایم مهم بود: موضوعی که انتخاب می¬کنم کاربردی و به¬روز باشد. بنابراین کم کم فهمیدم که چقدر با رشته¬ای که در کتابخانه نشستن، بررسی بلاغی کردن، نقد فرمالیستی کردن، شرح و معنی کردن متن، تاریخ ادبیات خواندن و… برایش مهم¬تر از گوشه¬ای از دردهای جامعه را با مفاهیم غنی و آثار گذشته گرفتن است، بیگانه¬ام. آنجا بود که مصمم¬تر از قبل تنها به کارهای میان¬رشته¬ای توجه نشان می¬دادم و این آغاز دردهایی بود که بخاطر انتخابی که کرده¬ام باید در کنار تمام سختی¬های دیگر زندگی¬ام تحمل می¬کردم.

پایان¬نامه کارشناسی ارشد را به لطف آشنایی با تعلیم و تربیت در آن فضا نوشتم و حالا که دانشجو و دانش-آموخته دکترای ادبیات فارسی هستم نیز هنوز در همان فضا می¬نویسم هرچند می¬دانم علم که نه، حتی سوادم نه درخور کار میان¬رشته¬ای است و نه خود را انسان صاحب علمی در رشته خویش می¬دانم اما چیزی که فضای دانشگاه در من ازبین برد، اشتیاق و انگیزه انجام کار علمی و داشتن دلیل آموختن بود و من این نبودم.

من حواسم نبود که وقتی با سادگی تمام و با تصور اینکه دانشگاه یعنی فضای بازی برای ارائه و نقد افکار و عقاید و در عین حال احترام گذاشتن به یکدیگر، در پاسخ به اینکه چه قلمی را می¬پسندم یا بیشتر سخنرانی چه کسی را گوش می¬دهم، اگر صادق باشم تا قیامت مورد طعنه اساتیدی قرار می¬گیرم که تنها وظیفه¬شان راهنمایی علمی و ایجاد نشاط و انگیزه رشد علمی در میان دانشجویان است. منی که طی این سال¬ها بدون هیچ حاشیه¬ای و به عنوان یک دانشجوی مذهبی که سرش به کار خودش است و سعی می¬کند حرف اضافه¬ای نزند به جای گرفتن راهنمایی از استاد، درگیر چالشهای ذهنی و جناحی و تغییر و تحولات سیاسی جامعه و دانشگاه می¬شوم که البته تحمیل شده از سوی استادی است که به هر دلیلی این حواشی را به انجام وظایفش ترجیح می¬دهد. به عنوان کسی که ممکن است فعالیت اجتماعی هم داشته باشم اما آن را به حریم دانشجویی خویش وارد نکرده¬ام، متعجبم از این همه تقصیری که یکدفعه و با برخی تغییر و تحولات باید به جای کمک علمی دریافت کنم.

نمی¬دانم چرا اما شاید فضای رانتی دانشگاه، امر را بر عده¬ای مشتبه کرده و باعث شده که فکر کنند همه دانشجوها قصد آویزان شدن به این مسؤول و آن مسؤول یا آن استاد و این استاد را دارند. باعث شده فکر کنند همه چیز شعار است حتی اینکه حقوق می¬گیرند تا وظایفشان را انجام دهند و اگر بخاطر کوتاهی آنها فلان همکارشان از رشته¬ای دیگر وظایف استادی و راهنمایی آنها را بر عهده گرفت یعنی یک رابطه و خط و ربط رانتی باید آن وسط باشد! از چه زمانی جامعه دانشگاهی ما انقدر از رسالتش دور شد که به دانشجو به جای راهنمایی، بخاطر عقایدش و در مقابل سایرین چندین و چند بار تکیه¬ها و کنایه¬های دردآور می¬زند و نام آن را شوخی می¬گذارد؟ تا چه زمانی در بعضی گروهها، وقت راهنمایی دانشجو فقط به گفتگوهای بی ربط خواهد گذشت؟ چه کسی مسؤول حقی است که از دانشجو ضایع می¬شود؟ چه کسی می¬تواند معنای استاد که انتظار می¬رفت فردی امین و دارای تعالی شخصیتی باشد ولی حالا شده کسی که باید از او فرار کنیم، ترمیم کند؟

 

یاس رستگار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *